محمد زهری

۱۳۷۳ - ۱۳۰۵

محمد زهری
مردادماه سال 1305 خورشیدی در روستای عباس‌آباد تنکابن کودکی زاده شد که محمد نام گرفت. پدر او از مشروطه‌خواهان دلیری بود که در فتح تهران شرکت داشت و از این رو لقب «ضیغم الممالک» گرفت که به معنای «شیر جهان» است. همین شهامت و پیشینۀ مبارزاتی موجب شد که مدتی در زندان قصر دربند باشد و باقی عمر را در شهرهایی مانند ملایر و شیراز در تبعید بگذراند. و این در سرزمین ایران، خاستگاه دلیران شگفت‌آور نیست که در اینجا همواره سزای همدلی با مردمان و تپیدن دل در راه میهن گزاف بوده است. محمد نیز ناگزیر در رنج و در به دری خانواده شریک شد و هر پاره از زندگی را در شهری گذراند. این گونه بود که تحصیلات مقدماتی را در ملایر طی کرد و برای تحصیلات متوسطه راهی شیراز شد. از شهریور سال 1320 خورشیدی بود که محمد چهارساله و خانوادۀ او برای همیشه در تهران اقامت گزیدند. ذوق و توانایی نگارش از حدود پانزده‌سالگی در وجود او شکوفا شد؛ به گونه‌ای که به نوشتن مطالب فکاهی در مجلۀ توفیق پرداخت و این همکاری از سال 1324 خورشیدی به شکل رسمی درآمد. در این هنگام محمد زهری به مقاله‌نویسی و داستان‌نویسی رو آورده بود. پس از تجربۀ نگارش بود که زهری به سرودن روی کرد و سرانجام در ده‌های سی تا پنجاه در زمرۀ شاعران نوگرایی جای گرفت که یکی از دوره‌های تابناک سرایش پارسی را پدید آوردند. زهری به سال 1332 خورشیدی در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشکدۀ ادبیات تهران فارغ التحصیل شد. او در دانشگاه از دانش استادانی بی‌همتا مانند بدیع‌الزمان فروزانفر،جلال‌الدین همایی، ابراهیم پورداوود، ذبیح‌الله صفا، لطفعلی صورتگر و محمد معین برخوردارشد. به روایتی، نخستین مشوق زهری در سرودن، دکتر محمد معین بود که او را به فعالیت جدی در عرصۀ شعر کشاند. دو سال پس از پایان دورۀ دانشکده و در سال‌های پس از کودتای بیست و هشت مرداد 1332 بود که نخستین مجموعۀ اشعار این سرایندۀ نوپرداز با نام «جزیره» به چاپ رسید و زهری را در جرگۀ نام‌آشنایان سرایندگی قرار داد. در این هنگام او دبیر ادبیات بود و همزمان به ادامۀ تحصیل در رشتۀ خود می‌پرداخت. به این ترتیب در سال 1344 خورشیدی موفق به گرفتن دکترای ادبیات فارسی شد. محمد زهری سراینده‌ای پژوهنده بود و با بهره‌مندی از این روحیه، فعالیت‌های گوناگونی را تجربه کرد. او پس از دبیری به کار در سازمان برنامه پرداخت. در سال 1341 خورشیدی کارمند کتابخانۀ ملی شد و در اینجا طبع پژوهشگرش مجال بالندگی یافت. این ادیب طی دهۀ چهل خورشیدی در تألیف پانزده مجلد از «کتاب‌شناسی ملی ایران» در دو مرحله شرکت داشت. او در گسترۀ کتابداری و کتاب‌شناسی نیز از شخصیت‌های نامور و آگاه ایران به شمار می‌آید. محمد زهری چند سال پس از چاپ نخستین مجموعۀ خود، هنگامی که هنوز شاعری نوپا بود، در کتابخانۀ ملی به عنوان کتابدار و سپس معاون سرگرم کار شد و تا دی‌ماه سال 1354 خرشیدی در آنجا فعالیت کرد. زمانی نیز مسؤولیت بخش شعر مجلۀ «فردوسی» را عهده‌دار شد که نصرت رحمانی، شاعر مطرح ده‌های سی و چهل مدیر آن مجله بود. به ابتکار و با تلاش خستگی‌ناپذیر این سرایندۀ دوستدار کتاب بود که نخستین کتاب‌شناسی ملی ایران در سال 1342 خورشیدی تدوین شد. عشق او به کتاب را می‌توان از کوششی که در این دوره برای برگزاری نمایشگاه‌ها می‌کرد، مراجعه‌های پیاپی به ناشران و کتاب‌فروشان برای گردآوری کتب منتشرشده و تنظیم آنها در کتاب‌شناسی و نشر مجموعه‌های کتاب‌شناسی کتابخانۀ ملی ایران دریافت که اوج آن مشارکت در مجلدهای «کتاب‌شناسی ملی ایران» طی یک دهه بود. این شاعر پژوهشگر از سال 1335 تا هنگام بازنشستگی در سال 1365 در زمینه‌هایی مانند تدریس ادبیات فارسی، مشاورۀ فرهنگی وزارت فرهنگ، همکاری با مجلۀ «ایران آباد» در سازمان برنامه، کتابداری در کتابخانۀ ملی، معاونت کتابخانۀ ملی و پژوهندگی در فرهنگستان ادب و هنر فعالیت می‌کرد. او همگام با ارائۀ این خدمات رسمی در مدرسۀ عالی ایران‌زمین و دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشکدۀ دماوند و مؤسسۀ علوم اجتماعی نیز به تدریس می‌پرداخت. این سرایندۀ پرکار و کوشا در آغاز سرایندگی خود از شاگردان مکتب فریدون توللی بود و چهارپاره می‌سرود. محمد زهری در زمانی کوتاه، شیوۀ سرودن خود را به قالب نیمایی تغییر داد و این دگرگونی در دومین مجموعۀ او با نام «گلایه» که در سال 1345 خورشیدی چاپ شد، مشهود است. جالب این که زهری پس از پایان دوران دانشکده فقط یک بار توانست با نیمای نام‌آور در عرصۀ شعر نوی فارسی دیدارکند. او برای نخستین بار نیما یوشیج را در یک انجمن ادبی دید. اگر «جزیره» را که نخستین کارهای شاعر را در بر می‌گرفت، طرح‌های اولیۀ او به شمار آوریم، «گلایه» که در پی آن منتشر شد، نماد رنج، تنهایی و اندوه سراینده است. پس از آن در سال 1347 خورشیدی، «شب‌نامه» به چاپ می‌رسد که نگاه فلسفی و اجتماعی سراینده را به نمایش می‌گذارد. کارنامۀ سرایندگی زهری از سال 1334 آغاز می‌شود و در سال 1356 به پایان می‌رسد. او افزون بر سه مجموعۀ «جزیره» (1334)، «گلایه» (1345) و «شب‌نامه» (1347)، مجموعۀ «تتمه» را در سال 1348، «مشت در جیب» را در 1353 و «پیر ما گفت» را در 1356 در دسترس مشتاقان قرار داد. یکی از شورانگیزترین سروده‌های این سرایندۀ خوش‌سخن «به فردا» نام دارد که از هنگام انتشار تا کنون دلخستگان و مبارزان راه آزادی، همواره آن را زمزمه کرده‌اند. مخاطب شاعر در این سروده آیندگان شادکامی هستند که در هوای آزادی دم می‌زنند. زهری با کلامی گیرا از بختیاران آتی می‌خواهد یاد کسانی را که پیشگام آمدن یار و فدایی آن شدند، پیوسته گرامی دارند. این شعر در نوزدهم بهمن‌ماه 1331 خورشیدی در تهران سروده شده است: به گلگشت جوانان یاد ما را زنده دارید ای رفیقان! که ما در ظلمت شب زیر بال وحشی خفاش خون‌آشام نشاندیم این نگین صبح روشن را به روی پایۀ انگشتر فردا و خون ما به سرخی گل لاله به گرمی لب تبدار عاشق به پاکی تن بی‌رنگ ژاله ریخت بر دیوار هر کوچه و رنگی زد به خاک تشنۀ هر کوه و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر شهری ... و این است آن پرند نرم شنگرفی که می‌بافید و این است آن گل آتش‌فروز شمعدانی که در باغ شهر می‌خندد و این است آن لب لعل زنانی را که می‌بوسید و پرپر می‌زند ارواح ما اندر سرود عشرت جاویدتان و عشق ماست لای برگ‌های هر کتابی را که می‌خوانید شما یاران نمی‌دانید چه تب‌هایی تن رنجور ما را آب می‌کرد چه لب‌هایی به جای نقش خنده داغ می‌شد و چه امیدهایی در دل غرقاب خون نابود می‌گردید ولی ما دیده‌ایم اندر نمای دورۀ خود حصار ساکت زندان که در خود می‌فشارد نغمه‌های زندگانی را و رنجی کاندرون کورۀ خود می‌گدازد آهن تن‌ها طلسم پاسداران فسون هرگز نشد کارا کسی ازما نه پای از راه گردانید و نه در راه دشمن گام زد و این صبحی که می‌خندد به روی بام‌هاتان و این نوشی که می‌جوشد درون جام‌هاتان گواه ماست ای یاران! گواه عزم ما کز رزم‌ها جانانه‌تر شد! محمد زهری در میانۀ دهۀ سی تا میانۀ دهۀ پنجاه، شاعری کوشنده و نامش بر سر زبان‌ها بود؛ به گونه‌ای که سرایندگان و نگارندگان مطرح آن دوران مانند مهدی اخوان ثالث، نادر نادرپور، علی‌اصغر حاج سید جوادی، شمس آل احمد، منوچهر آتشی، هوشنگ وزیری، محمود تهرانی (م. آزاد)، اسماعیل شاهرودی، عبدالعلی دستغیب، محمود کیانوش، فریدون مشیری وادیبانی دیگر، کارهای او را به نقد کشیدند و در بارۀ آنها نظر دادند. فریدون مشیری که دوست نزدیک زهری نیز بود، در گرامیداشت یادش پس از درگذشت او می‌گوید: «هرگاه، هر جا صحبت از او می‌شد، می‌گفتم و اینک نیز می‌گویم، بی هیچ تعارف یا تردید، او نجیب‌ترین و متواضع‌ترین چهرۀ شعر معاصر ایران بود. از همان آغاز، پخته و جاافتاده، همه چیز خوانده، از همه چیز آگاه می‌نمود و بود. بی‌کم‌ترین هیاهویی، بی‌کوچک‌ترین تظاهری به کار خود مشغول بود. زیاد می‌خواند، زیاد می‌نوشت، کم سخن می‌گفت. طبیعت آرام، موقر، صلح‌جو و مهربانش جاذبه‌ای خاص داشت. در یک بیان، آنچه در وجود دوست شاعر از دست رفته‌ام می‌دیدم، این بود که ذره‌ذرۀ وجود او با شعر آمیخته بود. هر حادثه‌ای، در هر لحظه و در هر جا بازتابی شاعرانه در وجود او داشت.» نخستین شعر از مجموعۀ «مشت در جیب» با نام «لندن 70» که در هوای غربت سروده شد، با اقبال فراوانی رو به رو گشت. سراینده این سروده را به گلچین گیلانی پیشکش کرده که شعر «باز باران با ترانۀ» او مشهور است و مدت‌ها در کتاب فارسی دبستان یادآفرین بود. «لندن 70»، اندوه دلتنگی و ناآشنایی‌ست برای زهری که زمانی چنین درد دل خود را می‌گوید: «روز و شبم در تلاش آب و دانه می‌گذرد. بدبختی‌ست که مجال پرداختن به ذوقیات کم‌تر دست می‌دهد. عمر من در قفس خانه، در قفس اتومبیل، در قفس اداره و قفس کلاس می‌گذرد. من ذاتاً آدم ساکت و گوشه‌گیری هستم. همیشه از حضوردر جمع وحشت داشته‌ام، اما درون من ساکت نیست. بسیار چیزها را نادیده می‌‌گیرم، اما همه چیز را می‌بینم. من در درونم می‌جوشم. آیا شما نام این را محافظه‌کاری می‌‌گذارید؟» پیداست این خموش پرغوغا زیر باران یکریز لندن چه قدر احساس بیگانگی می‌کند: صبح، باران ظهر، باران عصر، باران شب ـ همه‌شب ـ باز باران دایماً چتر است وباران است و بارانی... شهر، شهر بی‌نگاهی‌ست کشف‌های تازه را ناخواسته بدرود گفته... خانه‌ها با پله‌های چوبی پیچان سرد دلمرده نمور و تار... هست فریادی اگر نجواست یا صدای سوت کشتی یا ترن یا کارخانه یا طنین خستۀ زنگ کلیسا ـ روز یکشنبه ـ که دگر در گوش سنگین جوانان مرده و ناآشناست. عشق و جامعه در اشعار زهری نمودی ویژه‌ دارد. خود او در گفت و گویی اشاره می‌کند: «بیش‌تر شعرهایم به اقتضای زمان، اجتماعی بود یا به اقتضای احوال، عاشقانه، اما آنچه چاپ می‌شد، اجتماعیاتش بود.» در شعر «وسط سطر» از مجموعۀ «مشت در جیب» قدرت شگفت‌آور عشق را در ایجاد هماهنگی، این گونه نشان می‌دهد: من نوشتم از راست تو نوشتی از چپ وسط سطر رسیدیم به هم محمد زهری تجارب شخصی و تازۀ خود را در سروده‌هایش به روشنی با خواننده سهیم می‌شود. آنجا که در شعر «ستاره‌ها» می‌سراید: ستاره‌ها: شکوفه‌های سادۀ درخت شب حباب‌ها: شکوفه‌های پاک رود مرا شکوفه: اشک تلخ درد. او در سروده‌های اجتماعی خود به همگان نهیب می‌زند و روی سخنش با گروه و دسته‌ای خاص نیست. همچنین مضامین اجتماعی این سخن‌پرداز از سیاست‌زدگی پاک هستند. نمونه‌ای از این بینش را در سروده‌ای از دفتر «پیر ما گفت» می‌خوانیم: پیر ما روزی گفت از جوانان باید آموخت عشق را تا قله فرابردن و شهادت را مایۀ دست بدین سودا بردن او ساختار سنتی دوبیتی و رباعی را به گونه‌ای گیرا در شعر نو حفظ می‌کند. از آغاز کلام به نرمی زمینه‌ می‌چیند تا ذهن خواننده به خوبی پذیرای کلام آخر شود. چنان چه در «شب‌نامه» می‌سراید: تا شکوفۀ سپید سیب تازیانه‌ای به دست باد دید ریخت نازنین، چه زود رنجه می‌شود! تصاویر ناب شاعرانه در شعرهای زهری به زیبایی قاب می‌شوند و این ویژگی بارز و دلنشین سرایش او‌ست. این شکار شاعرانه در لحظات بی‌مانند زندگی معمولاً در مصراع‌های پایانی جلوه می‌کنند و از این رو هر چه بیش‌تر در خاطر ماندگار می‌شوند: قاصدک ایستاد و پروا کرد گرچه آزاد بود می‌ترسید که همه دشت غرق آتش بود محمد زهری بدون پیرایه و ساده می‌سراید. او با زبان مردم و قصه‌گویی آشنایی دارد و شعرش در این مسیر در پیچ و خم نمی‌ماند و به نفس‌نفس نمی‌افتد. می‌بینیم که در «پیر ما گفت» با چه روانی و سادگی حکایت می‌گوید: یکی از یاران تشنه بود. رسن و دلوی در چاه افکند. چاه بی‌ژرفا، اما حسرت کهنۀ آبی در دل داشت. شیخ ما حاضر بود عبرت ما را با چاه چنین فرمود: «آب اگر می‌طلبی، در خویش فروتر رو!» این شاعر نوپرداز از نگاه روان‌شناسی با جامعه‌ای که از آن برخاسته ، نزدیکی دارد و امثال و حکم همین مردم را به شیرینی در زبان شعر به کار می‌گیرد. اشارات حکیمانه و در عین حال، عامیانۀ او از زاویه‌ای دیگر بر دامنۀ مخاطبانش می‌افزاید. این مهارت در سروده‌ای از دفتر «گلایه» به روشنی آشکار است: خواهی‌نخواهی در حساب زندگی، ما هم کسی هستیم. محمد زهری از قهرمان‌سازی و بزرگنمایی شخصیت‌های واقعی در سروده‌های خود گریزان است. در اشعار او نامی از شخصیت‌های خاص و قهرمانان در میان نمی‌آید، بلکه به انسان و مفاهیم انسانی می‌پردازد. در این سروده از مجموعۀ «مشت در جیب» می‌توان چنین نگاهی را به شفافی دید: دیده‌ات خون خواهد شد اگر از برکۀ خون بگذری و بگذاری که ببارد بر بایر خاطر این فکر که تو هم شاهرگی را زده‌ای تا بگردد و بگردد باز آسیای بیداد. زهری با نجوای عاشقانه رمز و رازی به خصوص دارد. عشق او زمینی، محسوس و در دسترس است. از این رو می‌تواند به دل تجربۀ عشاق نقب بزند و دردی همگانی را به اشتراک بگذارد. این از عشق سرودن را می‌توان در شعری از دفتر «گلایه» تماشا کرد: گر نمی‌دانستی این آوازخوان مست از برای دختری دل‌دور و تن‌نزدیک می‌خواند کاو کسی غیر از تو با آن گوش سنگین، سینۀ سنگین،نگاه سرد نیست شاید از دروازۀ یک پنجره خم می‌شدی آرام می‌شنیدی آنچه را می‌خواند چارچوب شعر نیمایی بر فضای سرایش این سخن‌آشنا چیرگی کامل دارد. در شعر او وزن و بحر عروضی حضور دارند. ردیف و قافیه به ضرورت در جایگاه خود می‌نشینند، اما با سپری شدن زمان در سروده‌هایش رنگ می‌بازند. در سروده‌ای از مجموعۀ «گلایه» این مشخصه آشکار است: من خدا را می‌ستایم آن خدای مهربان را چشم بیداری که می‌پوشد گناه این و آن را پشت دیوار شب تاریک بی‌فانوس آن که خشم خویش را سوزانده بی‌افسوس زهری گزیده و رسا سرودن را دوست دارد و به این ترتیب از کوتاه‌ترین راه، سخنان خود را در جان خواننده می‌نشاند. این ویژگی در گذر زمان در سروده‌های این سرایندۀ خوش‌ذوق پررنگ‌تر و آشکارتر می‌شود. در آخرین شعر از دفتر «جیب در مشت»، این کوتاه‌گویی به اوج می‌رسد و در قاب «پرسپکتیو» قرار می‌گیرد: غروب، غربت، آه. محمد زهری در سال‌های غروب زندگی خود غریبانه در کنج تنهایی نشست و لب از سرودن فروبست. او در سال 1362 ناخواسته راهی کشور فرانسه شد، اما طبع شاعرانه‌اش بار دیگر تاب غربت نیاورد و پس از چند سال به میهن بازگشت. سرانجام، مرگ دررسید و سرایندۀ «رنج تنهایی‌» را میهمان دیاری دیگر کرد. محمد زهری در پانزدهم اسفندماه سال 1373 خورشیدی به علت سکتۀ قلبی در بیمارستان آسیای تهران درگذشت و برای همیشه در گورستان بهشت سکینۀ کرج آرام گرفت. پس از کوچ ابدی این سرایندۀ پژوهنده دو مجموعۀ گزیدۀ اشعار از او به چاپ رسید. نخستین مجموعه به یاد سرودۀ مانای او «به فردا» نام گرفت. دومین کتاب زهری با نام «برای هر ستاره» در سال 1381 خورشیدی چاپ شد که مجموعه‌ای کامل از اشعار همراه با یادداشت‌های خود شاعر بود.
3446 بازدید