شمارگان تا کنون: 7430 نسخه
رقعی: 360 صفحه
بازنشر: چاپ ششم
شمارگان: 200 نسخه
شابک: 9789647974011
عنوان به زبان انگلیسی: The Wheel of Life
نوع جلد: نرم
تعداد صفحات: ۳۶۰
قطع: رقعی
زبان: فارسی
پردازش سفارش: ۱ تا ۲ روز کاری
لینک خرید از فیدیبو: fidibo.com
لینک خرید از طاقچه: taaghche.com
لینک خرید از کتابراه: ketabrah.ir
ساختار کتاب: کتاب «چرخ زندگی»، قسمتهای یادداشتی از ناشر با نام «... که در بارهٔ زندگی» و دیباچهای از نویسنده با نام «تصادفی در کار نیست»، چهار بخش و سی و نه عنوان فرعی را در بر میگیرد.
شیوهٔ نگارش کتاب: الیزابت کوبلر راس این کتاب را در قالب زندگینامهای خودنوشت به رشتهٔ تحریر درآورده است. او شرح حال خود را هم در جایگاه یک روانپزشک نامی و هم زنی که همسر و مادر دو فرزند بوده است، به شیوهای روان و صمیمی برای خواننده تعریف میکند. نگارنده بیپرده و روراست از مشکلاتِ طی مدارج علمی، در کنار مسایل زندگی مشترک و پرورش فرزندان میگوید. الیزابت با صداقتی قلبی طرد شدن خود از سوی همکاران، دوستان و حتی شریک زندگیاش را با خواننده در میان میگذارد. او دردمندانه، اما بدون تأسف ابراز میکند که هر گونه نوآوری در پهنهٔ زندگی ممکن است تاوان سنگینی داشته باشد و موانع گوناگونی را سر راه ما قرار دهد تا از این طریق، میزان ایمان و پایداریمان محک زده شود و وجودمان در کورهٔ این آزمونهای دشوار گداخته و آبدیده گردد. نویسنده به گرمی نشان میدهد که چنان اشتیاقی در زمینهٔ پژوهش، وجودش را میافروخت که حتی برچسبهایی ناخوشایند مانند «بانوی مرگ و محتضر» را از سوی نزدیکان و همگان تاب میآورد تا پیامآور زندگی باشد و راهی برای زیستن با برترین تواناییهای انسانی را آشکار کند. کوبلر راس، پیرانهسر و در تنهایی خود، این کتاب را قلم میزند؛ در حالی که از امکانات شایستهٔ یک پزشک برجسته و نوگرایی خستگیناپذیر برخوردار نیست و از این بیتوجهیها شکوه دارد، اما سرفرازی و بالیدن او به زندگیای که پشت سر گذاشته است، کاملاً از واژههایش میتراود و مشتاقان را به تکاپو و خلاقیت وامیدارد. الیزابت کوبلر راس در سالمندی نگاهی به پشت سر میافکند و سنتشکنیها و پرداختن به موضوعات ممنوعه را که بسیار انجام داده است، در وجود خود میستاید. او با سربلندی شرح میدهد چگونه به اتاقهایی دربسته سرک کشیده تا همدم کسانی باشد که واپسین اوقات حیات را میگذراندند، آخرین سخنان آنها را بشنود، به حسرتها و آرزوهای برآوردهنشدهٔ این بیماران گوش جان بسپارد، ببیند به کدام جنبههای زندگیِ پشت سر گذاشتهٔ خود میبالند، میخواهند چه نام و یادی از آنها باقی بماند و... از میان همین همدلیها و همنشینیهای او با بیمارانی که از سوی پزشکان و مراکز درمانی در کنجی به حال خود رها شدهاند، اندیشهای نو و ناب در جان الیزابت جلوه میکند که تا آن زمان ناشناخته بود و جایی در پزشکی نداشت. این روانپزشک نواندیش در کتاب حاضر، فرایند همنشینیها، معاشرتها و دورههایی را که با بیماران مبتلا به امراض مرگبار و آدمهای در حال احتضار داشته است، گام به گام توضیح میدهد تا آنجا که به شناختی ژرف میرسد. الیزابت درمییابد که این آدمها به رغم تفاوت نوع بیماری و شخصیت یا پیشینهای که دارند، همگی در رویارویی با بیماری درمانناپذیر خود مراحل همسانی را میگذارنند. او با شفافیت نشان میدهد که چگونه به کشف و شناخت این مراحل رویارویی با مرگ زودرس در بیماران در آستانهٔ مردن میرسد و چگونه موفق میشود تا موشکافانه این فرایند رایج را طبقهبندی و مشخص کند. این اکتشاف کوبلر راس گرچه با مقاومت شدید اطرافیان، به ویژه همکاران روانپزشک و روانکاو او رو به رو میشود، اما این امکان را در اختیار بیماران در حال مرگ قرار میدهد که ناگزیر از پیمودن چنین مراحل دشوار و جانکاهی نباشند و به صورت آگاهانه به مرحلهٔ پذیرش و آسودگی خیز بردارند. نویسنده مطرح میکند حتی او با اکتشاف خود به یاری کودکانی آمد که در آستانهٔ مرگ قرار داشتند و در حالی که هنوز چیزی از زندگی نمیدانستند، لازم بود تا برای ترک این جهان آمادگی پیدا کنند. الیزابت مو به مو وصف میکند که کار با این کودکان چه قدر رنجآور و از سوی دیگر، چه قدر دلپذیر بوده است. برای آمادگی این بچههای خردسال، پزشک مهربان به فکر برقراری ارتباط با مادر و پدران آنها میافتد؛ چنان چه تجربیات تازه او را به این نتیجه میرساند که برای آسانی راهی که بزرگسالانِ دچار بیماریهای بیدرمان طی میکنند نیز لازم است خانوادهها و وابستگان آنها آموزشهایی ببینند و با فرایند آسوده به خط پایان رسیدن، آشنا شوند. این گونه است که دیگر نیروی یک زن پیشرو و قهرمان برای انجام همهٔ این کارها کافی نیست و لزوم آموزش و پروراندن دستیارانی پرشور و تازهنفس در فکر او جرقه میزند تا سنگ بنای نخست بنیاد فراگیر برای پشتیبانی از این بیماران شود. الیزابت کوبلر راس در این نگاشته چرخهٔ زندگی خود را به «سالهای آغازین»، «آغاز میانسالی»، «اواخر میانسالی» و «سالهای پایانی» تقسیم کرده است. او در این سطور به زیبایی ترسیم میکند که چگونه در جوانی مانند موش از ناخنک زدن به هر چه لذت برده و با جنب و جوش بسیار و بازیگوشی، پیوسته پیشگام بوده است. سپس در میانسالی، مانند خرس با آسودگی به بازبینی جوانی خود پرداخته و در دل به جست و خیزهای موش خنده زده است. آنگاه در اواخر میانسالی، مانند گاومیش به پرسهزنی در دشت و صحرا عشق ورزیده و در کمال آرامش، زندگی خود را مرور کرده است. در سالهای واپیسن نیز مانند عقاب، شیفتهٔ اوجگیری بوده؛ نه به این دلیل که مردم را فروبنگرد، بلکه نمادی برای تشویق آنها باشد تا به فراز بنگرند. الیزابت کوبلر راس چنین زیست؛ کامل، سرشار و نمادی زیبا برای یک زندگی پربار و بدون حسرت!
شمایی از کتاب: این نوشته به زلالی آشکار میکند که چرخۀ زندگی، بدون نقطهٔ نهایی آن، یعنی مرگ، کامل نمیشود و ناتمام میماند. آنچه اهمیت دارد، چگونگی زیستن ما و چگونگی رو به رو شدن با مرگ است. آنگاه که لحظات زیستن را کامل مطالبه نمیکنیم، هنگام فرارسیدن مرگ - به هر بهانهای که باشد - نیرومندترین احساسی که تجربه خواهیم کرد، احساس تأسف و پشیمانی خواهد بود. الیزابت کوبلر راس در این کتاب از وضعیت دشوار آدمهایی میگوید که ناگزیر و به دلیل بیماری در چندقدمی مرگ قرار دارند و از دانش پزشکی امروز کاری برای آنها برنمیآید. الیزابت در کششی درونی در محیط بیمارستانها به سوی این بیماران کشیده میشود و نوعی همدلی و درک آگاهانه او را به کند و کاو بیشتر برای دریافت وضعیت و احساس این آدمها وامیدارد. در این مسیر است که مورد تمسخر قرار میگیرد، پیامآور مرگ خوانده میشود و حتی اختلافاتی میان او و همسرش به وجود میآید که به جدایی آنها میانجامد. خود نویسنده در بارهٔ ثمرهٔ کاوشها و تحقیقاتش چنین میگوید: « تنها حقیقت مسلم و بی چون و چرای حاصل از کار من اهمیت زندگیست. همیشه گفتهام مرگ میتواند یکی از والاترین تجربهها باشد. اگر هر روز را واقعاً زندگی کنید، از هیچ چیز هراس نخواهید داشت.» الیزابت آموخته است که در زندگی، قدرت اختیار خود را به خوبی به کار گیرد و همواره خودش انتخاب کند. او در سرآغاز جوانی با ایستادگی در برابر تصمیم تحکمآمیز پدر که میخواست دختر باهوشش منشی دفتر او باشد، پایداری و گزینش را تجربه میکند. الیزابت به آرزوی همیشگی خود که پزشک شدن است، تحقق میبخشد. همین ویژگیست که بعدها در برابر همهٔ مخالفخوانیها و ناکامیها او را یاری میدهد و پیشگام در مسیری میسازد که موهبتی ارزنده برای جهان در پی دارد. کوبلر راس موفق میشود مراحل رویارویی آدمها را با وضعیتهای دشوار و تغییرنیافتنی، شناسایی، نامگذاری و طبقهبندی کند. البته الیزابت این مراحل را در بارهٔ بیماران در آستانهٔ مرگ شرح میدهد، اما بعدها دانش روانشناسی نوین به ارزش کار او بیشتر پی میبرند و درمییابند مراحل توصیفی راس در هر شرایط گریزناپذیری که برای انسانها پیش میآید، قابل تشخیص است و صدق میکند. کوبلر راس شرح میدهد بیمارانی که در پی امراض بیدرمان، ناگزیر از رویارویی با مرگ در آیندهای نزدیک هستند، از الگوی رفتاری همانندی پیروی میکنند و واکنشهایی مشابه در برابر این موقعیت تغییرناپذیر نشان میدهند. در پژوهشهای کوبلر راس، این بیماران ابتدا در حالت انکار فرومیروند و از رو به رو شدن با مشکلی که پیش آمده است، میگریزند. سپس مرحلۀ بعدی با فوران خشم پدیدار میشود که بیمار از آفریدگار، پزشک، سرنوشت و حتی نزدیکان خود خشمگین است که چرا گذاشتهاند این بلا بر سر او بیاید. در مرحلهٔ سوم، بیمار دچار اندوه شدید میشود و جملهٔ معروف «چرا من؟!» را فریاد میکند. در این حالت، ممکن است فرد مبتلا چنان چه به درستی هدایت نشود، به مراحل عمیق افسردگی برسد. در مرحلهٔ بعدی، بیمار به معامله با خدا و هستی دل خوش میکند. برای نمونه، ممکن است دعا و درخواست کند که اگر فرصت دوبارهای به او داده شود، به طریقی درستتر زندگی خواهد کرد یا کار خیرخواهانهٔ بزرگی را انجام خواهد داد. این مرحله را میتوان به نوعی «چانهزنی» با هستی تعبیر کرد. چنان چه بیمار از مراحل نامبرده عبور کند، وارد مرحلهٔ تسلیم میشود. در این گام، او به مسیر پذیرش راه مییابد. راس و صاحبنظران پس از او دریافتهاند که عبور منظم از این مراحل چهارگانه برای رسیدن به آسودگی حاصل از پذیرش، الزامی و جبری نیست، بلکه انسان با آگاهی و به صورت هدایتشده توانمند میشود تا بدون پیمودن پیچاپیچ ناهموار رنج و عذاب از همان آغاز، راهیِ مسیر پذیرش شود و با آرامش و وقار برخاسته از پذیرا بودن، با بیماری، مرگ یا هر دشواری دیگری رو به رو گردد. الیزابت در بارهٔ کودکان مبتلا به بیماریهای بدون درمان، نگرش خاص خود را ارائه میدهد: « بعضی گلها فقط چند روز شکوفا هستند. همه آنها را میستایند و به عنوان مظهر بهار و امید دوست دارند، اما سپس میمیرند؛ در حالی که آنچه را باید، به انجام رساندهاند... .» او حقیقتی لطیف را در بارهٔ کودکان اعلام میکند: «پذیرش این واقعیت که کودکان میمیرند، به هیچ رو ساده نیست، اما من آموختم کودکان در حال مرگ بسیار صریحتر از بزرگسالان میگویند برای آسایش خود به چه نیاز دارند. دشوارترین کار، شنیدن آنهاست.» الیزابت کوبلر راس در زندگینامۀ پرافتخار خود به ما میآموزد که باید تا هنگام مرگ، زندگی کنیم، هیچ کس تنها نمیمیرد، همه بیش از حد تصور در معرض عشق هستند و همه مورد لصف و رحمت قرار دارند و راهنمایی میشوند.
کاربرد کتاب: خواندن این کتاب برای همهٔ کسانی که دچار بیماریهای درمانناپذیر هستند و از سوی دیگر، برای وابستگان و نزدیکان این بیماران مفید خواهد بود. همچنین آدمهایی که در شرایطی نامطلوب و غیر قابل تغییر به سر میبرند یا با مشکلاتی بزرگ دست و پنجه نرم میکنند، میتوانند به خوبی از این مطالب بهرهمند شوند. از سوی دیگر، پزشکان، رواندرمانگران، پرستاران، توانیاران و همۀ متخصصانی که به دلیل حرفهٔ خود با بیماران درماننشدنی سرو کار دارند، با خواندن این نوشته میتوانند آن بیماران را به شیوهای مناسب راهنمایی کنند و نگذارند تا در ورطهٔ مراحل آزارندهٔ پیش از تسلیم و پذیرش گرفتار بمانند و رنج بیشتری ببرند. این نگاشته برای گروهی که صرفاً به خواندن رمان و داستان علاقه دارند نیز گیرا و کارا خواهد بود.
روش مطالعه: این کتاب را میتوان به شکل یک رمان به صورت پیوسته خواند یا با خواندن گسستهٔ هر بخش، روی مطالب بیشتر متمرکز شد و تعمق کرد. مراحل پنجگانهٔ رویارویی با شرایط گریزناپذیر را که توسط نویسنده طرح و طبقهبندی شده است، میشود به شکل تمرین با موضوعات واقعی زندگی سنجید و این تمرینات را در جمع کتابخوانی در قالب آموزهای کارآمد درآورد و در زندگی روزانه به کار بست.